من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من در این تاریکی
امتدادتر بازوهایم را
زیر بارانی میبینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
من در این تاریکی در گشودم به چمن های قدیم
به طلایی هایی ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نو رس مرگ ، آب را معنی کردم.
"سهراب سپهری"
به سرم شور نهنگ است!
این برکه ی بی حوصله اندازه من نیست...
یه روز یه کف بین پیر نشست و فالمو گرفت
اون رفت و هر چی گفته بود فکرو خیالمو گرفت
غریب بود و یکم سیاه مهربون و خمیده پشت
چه بوی اسپندی میداد ،چشاش نجیب بود و درشت
بهم نگاهی کرد و گفت :فالتو میخوای بگیرم؟
گفتم بگیر بعدم بگو، بگو چه وقتی میمیرم
گفت دخترم کف میبینم...قهوه و فنجون ندارم
نه بلدم ، نه دوست دارم اداشونو دربیارم
گفتم بگو اینم دستام از روی چپ میگی یا راست؟
خندید و گفت فرق نداره هر کدوم که میل شماست:
تو زندگیت سختی دیدی، فالت چرا پر از غمه؟
غم توی اسمت میبینم،درست میگم نه؟مریمه؟
یکی و دوست داشتی که رفت مردا همه عین همن
خوبم توشون پیدا میشه ولی خوبا خیلی کمن
بچه بودی چند تا خطر گذشته از بیخ سرت
خیال داری سفر بری؟خیره الهی سفرت
یکی دیگه تازگیا تو زندگیت پیدا شده
زیاد بهش تکیه نکن دوست داره ولی بده
دشمن چقد زیاد داریی راستی مگه چه کاره ای؟
فکر نکنم دارا باشی نمیبینم ستاره ای
دو سه تا لکه میبینم دلت شکسته از کسی؟
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...لحظه ها عریانند
به تن لحضه خود, جامه اندوه مپوشان هرگز...!
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم...
زندگی نام نکوییست که خارش کردیم...
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار,
زندگی نیست بجز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق،بجز حرف، محبت به کسی
ورنه هر خارو خسی زندگی کرده بسی!!
زندگی تجربه ی تلخ فراوان دار،دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد...
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟؟
هیچکدوم از دوستام نیستن هییچکدوم و حتی نمیدونم کسی این پستو میخونه یا نه...
دلم تنگ شده بود♥
شاید برگشتم شایدم نه...
برای اونی که باعث حذف وبلاگم شد...اصلا باهاش کاری ندارم.
از همه ممنون که تو این مدت به رویاهام سر زدین.دلم واسه همتون واقعا میتنگه.
برای مدتهای طولانی خداحافظ...
خداحافظ...
نبودن و بودن:
در این لحظات سوزناک
کلمات درحال بازی در ذهنم
همچو پاهان آهویی میدونددست های ساعت
میدوند و می دوند تا آخرش...
آخرش کجاست؟؟
جایی برای اخر بودن هست؟؟؟
در این پیچیده روزگار
همه به فکر خود
راهی صاف نمیتوان یافت
یاد می اورم آن روز را
ز کسی پرسیدم:
روزگارت چه طور است؟!
او با بی رغمی پاسخم داد:
وقتی که هستیم نمیدانن قدری ازما...
تا که برویم تازه خواهند پرسید
کسی هم بود!!
نویسنده:خطخطیـــــــــــ (مهدیس)

همیشه میدیم یکی داره میره ناراحت میشدم و حالا باید خودم برم.هع